افسرده ی از یار جدائیست، دل من

سرگشته ی افتاده ز پائیست، دل من 

کم دانه بریزید، که در گلشن گیتی

دل کنده ز هر برگ و نوائیست، دل من

مرده است دلم، قاتل او را بشناسید

خود کشته ی بر دست حنائیست، دل من

از رهگذرم دور شوید و بگریزید

دیوانه ی از بند رهائیست، دل من 

در محفل من، گوش دل و جان بگشائید 

افسونگر افسانه سرائیست، دل من

با دَرد کشان سر کشی ای چرخ نزیبد

بربام تو، آزاده همائیست، دل من 

تسلیم نصیب است و زبان بسته ی تقدیر

حسرت کش بی چون و چرائیست، دل من

بشکسته دلی را چو من از خویش مرانید 

آئینه ی معشوق نمائیست، دل من 

عمریست دلم ساخته با هرچه بلا، هست

تا عشق بداند، چه بلائیست دل من

" معینی کرمانشاهی"